خاطرات

 

محرم شد و دلها شکست
از غم زینب، دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد
از عطش خاک، کمرها شکست
آب در این تشنگی از خود گذشت
چله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم و لیلا همه در خون شدند
این چه غمی بود که دنیا شکست

فرا رسیدن ماه محرم ماه خون وقیام بر شما دوستان عزیز تسلیت باد.

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1398برچسب:,ساعت 18:47 توسط mohammad| |

 

" الهی به نشان تو بینندگانیم, به شناخت تو زندگانیم, به نام تو آبادانیم و به یاد تو شادانیم."

خداوندا, داغ تو دارم و بدان شادم, اما از بود خویش به فریادم. الهی شناخت تو, ما را امان و لطف تو ما را عیان. الهی ضعیفان را پناهی. مومنان را گواهی, چه بود که افزایی و نکاهی...؟!

ستایش, خدای مهربان, کردگار روزی رسان و یکتا در نام و نشان راست؛خداوندی که ناجسته یابند و نادیده دوست دارند.

پروردگارا, ما را راه راست بنمای, راه آنان که نیکو داشت کردی آن ها را, نه راه آنان که بر آن ها خشم گرفتی و نه راه گمراهان.

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1398برچسب:,ساعت 17:38 توسط mohammad| |

 

خدمت دوستان عزیز سلام عرض میکنیم.این وبلاگ مربوط میشه به خاطرات مادر زاهدان وآبادان که امیدواریم بتونیم به بهترین شکل مربوط خاطراتمون رو تعریف کرده باشیم.

این وبلاگ نیاز به همکاری شما هم داره امیدواریم با نظراتی که شما در وبلاگ میذارید بتونیم وبلاگ رو به بهترین شکل طراحی ونویسندگی کنیم.

آدرس ایمیل محمد برای نظرات خصوصی:mnejadhossini@yahoo.com

آدرس ایمیل محمدحسن برای نظرات خصوصی:haghighizadeh@ymail.com

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1398برچسب:,ساعت 17:24 توسط mohammad| |

 

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است
در خیالات خـودت قــصـــــر بسازی، سخت است

مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت
هـــــی تـــو را باز نگیرند به بازی، سخت است

اینکه دنبــــال کنـــی سایــــه ی مجهولـــــی را
تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است

این کـــه یک عمر بدون تــــو قــــدم بـــــردارم
بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است

گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست
گاه اثبات تـــــو از راه ریاضـی، سخت است

زیـر پیراهن گل مخملــــی ات پیچیده ست
عطر نارنج. ولی دست درازی، سخت است!!

نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:32 توسط mohammad| |

 

این زن که از برابر طوفان گذشته بود

عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله ها را بریده بود

وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

باران اشک بود و عطش شعله می کشید

آب از سر تمام بیابان گذشته بود

آتش، گرفته بود و سر از پا نمی شناخت

از خیمه های بی سر و سامان گذشته بود...

اما هنوز آتش در را به یاد داشت

آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود

می دید آیه آیه ی آن زیر دست و پاست

کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود

یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت

عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود

زینب هزاربار خودش هم شهید شد

از بس که از کنار شهیدان گذشته بود

بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند

این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط mohammad| |

اين گونه بود بر تو سلام و درودشان

ديدي چه کرد با تو نگاه حسودشان

 

از کينه‌ي علي همه آتش گرفته اند

اما به چشم هاي تو مي‌رفت دودشان

 

محراب ابروان تو را برگزيده اند

شمشيرهاي تشنه براي سجودشان

 

طوفان خون به پا شده در بين قتلگاه

دور و بر تنت ز قيام و قعودشان

 

فُزتُ وَ ربِّ کرب و بلا را بخوان علي !

فرق تو را نشانه گرفته عمودشان

 

ديدم چگونه پهلويت از دست رفته بود

در حمله هاي وحشي و سرخ و کبودشان

 

اين پلک هاي زخمي خود را تکان بده

لب باز کن بر اين پدر پير جان بده

 

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط mohammad| |

 

مرا از بر لاله ها می برند
چو مرغی به دام بلا می برند
تو را غرق خون ستم ساختند
مرا هم به بند جفا می برند
جدایم کنند از تو این دشمنان
که سرهای از تن جدا می برند
تو خون خدایی و این مشرکین
تو را کشته نام خدا می برند
اسارت که دیگر ندارد کتک
مرا با زدن ها چرا می برند
به اینان بگو ای پدر جان مرا
چرا می زنند و کجا می برند
کشیدند اینجا چو جانم به خون
کجا دیگر از کربلا می برند
گهم بر روی خارها می کشند
گهم با سر نیزه ها می برند
به طعنی جگرهای ما خون کنند
به قهری دل ما ز جا می برند
به اطفال پاسخ ز سیلی دهند
زمانی که نام تو را می برند
"مؤید" دل ما به حال آورند
چو نامی ز کرببلا می برند
دوایی به درد دلم کن حسین
که خاک تو بهر شفا می برن

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:29 توسط mohammad| |

 
آب می گوید حسین مهتاب می گوید حســــــــین
منبرو سجاده ومحراب می گوید حســــــــــــــین
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حـــــسین
هر کسی که خورده شیر پاک می گوید حســـین
صبر می گوید حسین بی صبر می گوید حـــسین
پیکر من در میان قبر می گوید حســــــــــــــــین
بیشه می گوید حسین اندیشه می گوید حــــسین
غنچه و باغ و گیاه و ریشه می گوید حــــــسین
دار می گوید حسین دلدار می گوید حــــــــــسین
در مدینه احمد مختار می گوید حســـــــــــــــــین
شور می گوید حسین منشور می گوید حــــسین
جنیان را تا ابد منصور می گوید حــــــــــــــسین
یار می گوید حسین ایار می گوید حـــــــــــــسین
فاطمه بین در و دیوار می گوید حســــــــــــــــین
یاس می گوید حسین احساس می گوید حـــسین
در کنار علقمه عباس می گوید حــــــــــــــــسین
نار می گوید حسین ذوالنار می گوید حـــــــسین
بین میدان حیدر کرار می گوید حـــــــــــــــــسین
گاه می گوید حسین نا گاه می گوید حــــــــــسین
شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حــســــین
مجتبی با سینه ی صد چاک می گوید حســـــــین
لاله می گوید حسین آلاله می گوید حســــــــــین
در خرابه دختری با ناله می گوید حــــــــــــسین
تار می گوید حسین دستار می گوید حســـــــــین
شام و کوفه کوچه و بازار می گوید حــــــــسین
آه می گوید حسین دلخواه می گوید حســــــــــین
آیه های حضرت الله می گوید حســـــــــــــــــــین
دانه می گوید حسین دوردانه می گوید حـــســین
تا به محشر این دل دیوانه می گوید حســــــــــین
اود می گوید حسین معبود می گوید حســــــــــین
تا ظهورش مهدی موعود می گوید حســـــــــــین
روح می گوید حسین مشروح می گوید حــــسین
ساقی سر تا به پا مجروح می گوید حــــــــــسین
بال می گوید حسین اقبال می گوید حســــــــــــین
این دل سر گشته در هر حال می گوید حــــــسین


 

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:49 توسط mohammad| |

 

غم ِ زهرا مرا سوز درون داد / دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت / مرا با شور عاشورا در آمیخت

.....................................................................................

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم / از تو و طفلان تو یاری کنیم
کاش ما هم کربلایی می شدیم / در رکاب تو فدایی می شدیم

...................................................................................

منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است
 

.................................................................................

اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
جانسوز تر ز داغ تو دیگر کسی ندید
خورشید هم ز داغ تو در تاب شد حسین
 

..................................................................................

حلال جمیع مشکلات است حسین / شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا / آنجا که سفینه النجات است حسین

..................................................................................

سالها گفتیم ما از کربلا
از شهید عشق و میدان بلا
از غمش بر سینه و بر سر زدیم
بوسه بر گهواره اصغر زدیم
باز هم گفتیم: مظلوما حسین
بی کس و بی بال و پر، تنها حسین

...................................................................................

خبر آمد ز مهی بوی خدا می آید / ماه داغ دل ما غرق نوا می آید
دل ببازید عزیزان که زمان الم است / ماه اشک و الم و کرب و بلا می آید

..................................................................................

باز در خاطره‌ها، یاد تو ای رهرو عشق / شعلة سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگی‌ات / از سر شوق و طلب، دیدة جان دوخته است
 

 

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 18:56 توسط mohammad| |

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!
 

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:12 توسط mohammad| |

پسرم بیا پای تخته به چند تا سوال جواب بده
+ : بفرمایید بپرسید خانم معلم
- : جانداران به چند گروه تقسیم میشن ؟
+ : چهار گروه خانم معلم
- : به نظرم اشتباه جواب دادی ولی حالا بشمار ببینم
+ : گیاهان ، حیوانات ، انسانها و بچه ها
- : بچه ها مگه انسان نیستن ؟
+ : حق با شماست خانم معلم پس میشن سه گروه
- : خیلی خوب دوباره بشمار
+ : گیاهان ، حیوانات و بچه ها
- : پس انسانها چی شدن ؟
+ : اونایی که قلباشون پر از عشق بود تو گروه بچه ها موندن بقیه هم رفتن به گروه حیوانات خانم معلم . . . !!! :|

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط mohammad| |

این روزها. . .
تلخم!
تلخ . . .
تلخ می نویسم . . .
تلخ فکر می کنم. . .
این روزها . . .
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها. . .!
پرهیز می کنم از ثبت وجودهایی که ماندگاری ندارند . . .!
این روزها . . .
تلخ تر از همیشه. . .
از همه ی آدم ها بریده ام . . .!
گم شده ام در خودم . . . !!!!

نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط mohammad| |

وحشت از عشــــــــق که نه، ترسم از فاصله هاست
وحشت از غصه که نه، ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری است پر از هیچ که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست، مقصر دل دیوانه ماست!!... 

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:30 توسط mohammad| |

پرسیدم:چرا گریه می کنی ؟
گفت :دلم گرفته تحمل نا مهربونی ها رو ندارم .
گفتم:ولی زندگی برا من قشنگه ،
سختی هامو یه پیام از طرف خدا می دونم ،
دردامو هیچ وقت بزرگ نمی دونم ،
از هر فرصتی برا شادی و خنده و خوشی استفاده می کنم ،
دلم پره از امید ، مگه دیروز که این همه غصه خوردی امروز اتفاقی افتاد ؟
ولی لذت شادی و دلخوشی من سالهاست که با منه .
نفس عمیقی کشید و گفت :
اشتباه می کنی ، زندگی فقط خنده نیست ،
خیلی موقع ها باید گریه کرد تا معنی خنده رو فهمید ،
درک شادی بدون غصه ممکن نیست ،
باید معنی شب رو درک کنی تا روز رو با تمام وجودت احساس کنی ،
زندگی نصفش خنده است و نصفش غم و ...

نگاهی به قیافه من کرد و بلند شد و رفت .
و من ساعتها درباره حرفش فکر کردم ...
و در آخر به طرز فکرش خندیدم !


 

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:26 توسط mohammad| |

بعضی حرفا رو نمیشه گفت

باید خورد...
ولی بعضی حرفا رو نه می شه گفت
نه میشه خورد
می مونه سر دل!
... ... ... میشه دل تنگی!
میشه بغض!
میشه سکوت!

میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!


 

نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:16 توسط mohammad| |

ی ِ وقـتـآیـی هـسـت

دیـگـه هیـچـی آرومـت نـمـیکـنــه

نـه گـریـه مـیـکـنـی . . .

نـه داد و فـریـاد مـیـکـنـی . . .

فقـط یـه نـفـس و عـمیـــ ــــق مـیـکشـی و

هـزار تـا لـعـنـت بـه خـودت !

نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:50 توسط mohammad| |

خيلي وقت است فراموش کرده ام …

کداميک را سخت تر مي کشم … ؟

رنــــج !

انتظار !

يا نفس را …

نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط mohammad| |

خدایا مرا چنان کن که از تو بترسم گویا ترا می بینم و به پرهیزکاری مرا سعادتمند گردان و به شقاوت گناه مبتلا مکن و در حکم قضا خیر مرا برگزین و قدر خود را بر من مبارک و فرخنده گردان چنانکه هرچه را دیر مقدر کرده اي زود نخواهم و هر چه را زود مقدر کرده ای دیر نطلبم.
خدایا مرا به خود توانگر گردان و یقین در دل من قرار ده و اخلاص در عمل من و روشنی در چشم و بصیرت در دین من و مرا از جوارح خود برخوردار گردان و گوش و چشم مرا وارث من کن و آنکه به من ستم کند مرا بر او پیروزی ده و انتقام مرا از او بخواه چنانکه من ببینم و آرزوهای مرا برآور و چشم مرا بدان روشن کن.
خدایا اندوه من ببر و عیب مرا بپوش و از گناه من درگذر و شیطان از من بران و از گرفتاریم رهائی ده و به بالاترین رتبه در دنیا و آخرت برسان.
التماس دعا

(دوستان عزیز عید قربان بر شما مبارک)

نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:28 توسط mohammad| |

"خداوندا:تومیدانی که من دلواپس فردای خودهستم.

مباداگم کنم راه قشنگ ارزوهارا.مباداگم کنم اهداف زیبارا...

مباداجابمانم ازلطف وموهبتهایت.

 "خداوندا:مرامگذارلحظه ای تنها....!

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:14 توسط mohammad| |

هـنـوز هـسـتنـد پــــســــرانــــــے کـه بـوی مـردانــگـی مـی دهـنـد ...

در دسـتـانـشـان عـزت یـک مـرد واقـعـی لـمـس مـی شـود ...

مـی شـود بـه آنـها تـکـیـه کـرد ...!

اهـل نـامــوس بــازی نیـسـتنـد !...

مـی شـود روی حـرف و قـول هـایـشـان حـسـاب کـرد ...!


هـنـوز هـم هـسـتنـد دخــــتـــــرانــــــے کـه تـنـشـان بـوی مـحـبـت خـالـص مـی دهـد !

بـکـر و نـابـنـد ... 

احـسـاسـاتـشـان
 دسـت نـخـورده اسـت، لـمـس نـشـده انـد، تـحـقـیـر نـشـده انـد ... 

آری، هـنـوز هـم هـسـتنـد ! 

نـادرنـد ! کـمـیـاب انـد ! پـاک انـد ! 

روزی کـه قـرار مـی شـود کـنـار گـوش کـودکـشان  لالایـی بـخـواننـد 

شـرمـشـان از نـام "پــــــــدر" نـمـی شـود ! 

شرمشان از نام  "مــــــادر " نمی شود !

و در آغـوش
 هـمـسـرشـان، چـشـمـانـشـان را نـخـواهـنـد بـسـت کـه بـا رویـای دیـگـری سـر کـننـد



هـنـوز آدم هـایـی از جـنـس فـرشــتـه پیـدا مـی شـونـد ...

كـمـیـاب انـد !

امـــا هــســتنــد ...

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:12 توسط mohammad| |

 

زندگی ساختنی ست.نه گذراندنی.بمان برای ساختن. نسازبرای ماندن......!

فاصله بین مشکل وحل آن  یک زانوزدن است. اما نه دربرابرمشکل بلکه

                               دربرابر"خدا"......

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:6 توسط mohammad| |

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:3 توسط mohammad| |

 

امروز می خوام یک خاطره از سلف دانشگاه براتون بگم اما خیلی خودمونی گفتم به لطف خودتون ببخشید!!

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط mohammad| |

 

 

نوشته شده در شنبه 22 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط mohammad| |

 

در انتظار رفتنم ، به نزد آن عزیز و پاک
خدای عشق و عاشقی ، مرا بکن تو مرد خویش
در انتظار رفتنم ، نکش مرا تو منتظر
خدای قلب من تویی،مردم ز قلب سرد خویش
در انتظار رفتنم ، سخت و بسی هم قاطعم
خدای هر کرداری ، پشیمانم ز کرد خویش
در انتظار رفتنم ، مرا به رفتن وا مزار
خدای امیدم تویی، نکن مرا تو ردِ خویش
در انتظار رفتنم ، من با همین اشکای سرد
خدای هر اشک و غزل ، بخر مرا بخردِ خویش 

نوشته شده در شنبه 22 مهر 1391برچسب:,ساعت 13:12 توسط mohammad| |


Power By: LoxBlog.Com